محل تبلیغات شما

هی



مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروز ها ، دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

#فروغ


چقدر رد پایت همه جا هست

ازتوچال  برفی

تجریش بارونی

 ساعی مه گرفته

ولیعصری که انقلاب شد

و بستنی مان به حکم چپی بودن 

میان ژله ها مخفی شدن 

انقلابی که نه از میدانش

که از قلب من شروع شد

و رهبر کبیر انقلاب

هدیه ای بود

ماه تابی

و من در مهتاب دیدم 

تصویر رهبر انقلاب را

هدیه را




فرشید زنگ زده محمود منتظرتیم و کلی عذر خواهی کردم از خودش و خانومش و هزارتا دلیل آوردم از خستگی و فلان و بهمان و دیگه روم نشد بگم این روزا حوصله هیچ کس و هیچ جمعی رو ندارم و ترجیحم تنهاییه ولی وسط حرفاش یه چیزی گفت با این مضمون که اگه آدم بخواد کسی رو ببینه اگه هزار تا دلیل واسه ندیدن باشه و یک دلیل واسه دیدن به همون یه دلیل ملاقات شکل میگیره و چقدر درست گفت .


زمین سرده زمان سرده

تو مهتاب و تو خورشیدی

این از معدود  جملاتی هستن که ازشعر یه آهنگ به نام الا تی تی از مرتضی حنانه به  خوانندگی ناصر مسعودی می،فهمم .

شبیه این اهنگ 

همینقدر دلسوخته 

همینقدر زخمی 

همینقدر خسته 

همینقدر غمگین 

همینقدر تاریک 

همینقدر بی قرار یاری که نیست .



همه چی مثل خاطره ای دور و گذرا  تو ذهنم میگذره . هیچ وقت حال این روزا رو نداشته ام . فرودست بودن محکوم به فناست . زنده بودن برای فرودستان معنای زندگی رو پیدا نمی کنه . نرسیدن و نرسیدن حاصل فرو دست بودنه . خواسته نشدن و دوست داشته نشدن حاصل فرودست بودنه . قلبم مشکل داره ولی متاسفانه میزنه . تصفیه نژادی هیتلر اگه به معنای از بین بردن تمامی فرودستان بوده نمی توانسته بد باشه . زندگی نکبت بار رو نفس کشیدن زجر اوره . چه بهتر کسی به این زجر و رنج پایان بده . نظریه انتخاب طبیعی داروین اگه انسان های بالا دست اجازه زندگی میافتند و فرودستان نابود میشدند بهش خدشه ای وارد نمی شد .نازیسم و فاشیسم باید به شکل توانمندیسم یا بالادستیسم یا اشراف زادیسم اجرا شود . شاید در اینصورت دیگر هیچ کم بضاعتی نبود و  بضاعت کم دلیلی نبود برای خواسته نشدن .

گویی کیهان روی سینه ام سنگینی می کند . خسته تر از آنم که خوابم بیاد


یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت


پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

#علیرضا_قربانی

#افشین_یداللهی

چقدر این روزها دلم تنگت است و تو نمی دانی . نه که تو تقصیری داشته باشی . نه دهخدا و نه معین معنای دلتنگی را خوب بیان نکرده اند و شاید هم آنها از اوج دلتنگی به مرز جنون نرسیده اند که دلتنگی  برایشان قابل فهم باشد . درباره عشق هم زیاد نوشته اند اما نه دوست داشتن زیاد است و نه تغییرات هرمونی و نه هوس   دوست داشتن کسی،بیش،از خود است و این میزان ندارد . به قول شاملو عشق را زبان سخن نیست گوش کنید قربانی را یک شب دلی و دلتنگی هایتان را اگر هم بغض کردید اشک نکنید .


دست‌ات را به من بده

دست‌های تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم

به‌سان ِ ابر که با توفان

به‌سان ِ علف که با صحرا

به‌سان ِ باران که با دریا

به‌سان ِ پرنده که با بهار

به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

 


زیرا که من

ریشه‌های تو را دریافته‌ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.

#احمد_شاملو




چی شد یوهو رفت 

پاییز و میگم . 

چرا قدرش رو ندونستیم 

نارنجی ها . 

نارنگی  ها .

دلبر و لباس قشنگاش .

چرا یوهو از دونفره های پاییز رسیدیم به تک نفری های زمستون بی روح و بی رنگ و لعاب .


چیه اصن این همه فصل ها 

ما همون یه پاییز بسمونه 

نیگا هوا نه دو نفرست نه یه رنگیه برف نه هیچی

حتی دلبر هم نیست .

چی شد ، چرا همچین شد .

#چهرازی



#محبوب_من ‏بیشتر از آن آخرین لحظه‌ای که بعد از آن خداحافظی کردیم، بیشتر از همان لحظه‌ای که برای کمی زمان خریدن برای با تو بودن، به جای تاکسی، پیاده زیر بارون این ور و اون ور میشدیم دلم تنگ است .

‏ خیلی  دلم برایتان تنگ است.

‏خود دانید.


İçelim arkadaş benim derdim çok

İçelim arkadaş derdime çare yok

İçelim arkadaş bu gün keyfim yok

İçelim arkadaş tadım tuzum yok


Doldur be meyhaneci yanıyor içim içim

Doldur be meyhaneci hiç bitmiyor dertlerim

Doldur be meyhaneci kör kütük sarhoşum o biçim

Doldur Doldur Doldur Doldur Gitsin


İçelim arkadaş hiç umudum yok

İçelim arkadaş bugün havam yok

İçelim arkadaş benim gözüm tok

İçelim arkadaş muhabbetim yok


Adnan Senses 

Doldur Meyhaneci


حل می شوم در استکان قــرص ها، در سم

محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!

زل می زنم با گریــــــــه در لیوان آبی که…

حل می شوم توی سؤال بی جوابی که…

می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد

از پنجره کــــــــــــه عاقبت دیوار خواهد شد


از دست های تو به دُور گردن این مرد

کـــه آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!

از خون تــــــــــــو پاشیده بر آینده ای نزدیک

از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!

می چسبمت مثل ِ لب سیــــــگار در مستی

ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی

سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن

روزی هزاران بــــــــار مردن! واقعا مردن!!

لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم

بـــــاور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم

پشت ِ سیاهی هــــای دنیامان سیاهی بود

معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود

#



پ ن : گم می شوم گم می شوم در سیگار در هیچ در هیچ  هیچ هیچ

 


 


از خواب بیدار میشم

یه آهنگ از دهه شصت تو یاد و گوشمه

حمیرا

اتوبوس های زاهدان و کرمان

رد پای ناصر چشم آذر

هما میر افشار

خیلی وقته گوش نداده ام ولی تو گوشمه

بیا و ستاره ای تو آسمونم و باش

بیا و چلچله شیرین زبونم باش 

مهربون من بیا تو همزبونم باش

ی.

نکنه خدا نکرده نکنی یادم 

نکنه عزیز من ز چشمت افتادم

نکنه تو قلبت خبری باشه

نکنه دلت با دگری باشه

این روزا دیگه کسی حمیرا رو نمشناسه

مگه دهه پنجاه باشی و از خواب بیدار شی و یاد یه چیزایی بیفتی از قدیم یاد وفا و مهربونی  و سادگی بیفتی که از قدیما میراث دارشی یاد سختی ها و جنگ و نبود ها بیفتی یاد صداقت مردمان و کنار هم بودنشان بیفتی اون روزا سادگی ارزش بود . کم بود ولی خوش بود . قناعت بود رنگ زندگی نمرده بود صدای حمیرا بود .

پ ن :باورش سخته که چیا نوستالژی شده 




دست‌ات را به من بده

دست‌های تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم

به‌سان ِ ابر که با توفان

به‌سان ِ علف که با صحرا

به‌سان ِ باران که با دریا

به‌سان ِ پرنده که با بهار

به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید

 


زیرا که من

ریشه‌های تو را دریافته‌ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.




جانِ جانانم یه دیالوگ می گفت که از یه فیلم بود .جمله فکر کنم این بود :رهاش کن رئیس

منم همیشه ورد زبونم این بوده که: باید پارو نزد وا داد .ّّ. باید دل رو به دریا داد

چه سخن جان جانان و چه ورد زبون من یه مضمون دارن

چنان زندگی را سخت گرفته‌ایم گویی سال‌ها قرار است باشیم

کاش یاد بگیریم، رها کنیم، نمیشود کسی رو اسیر کرد وقتی دلش نیست ، بگذریم ، گاهی باید پارو نزد و وا داد.بذارین موج خودش ببره هر جا دلش خواست دل به ساحل نبندیم، باید تن به آب زد.

درسته ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم.ولی اسارت کسی که دلش نیست ظلم است و جنایت . حتی عشقایی که به رسیدن ختم می شوند اگه آزادی کسی رو به اسارت تبدیل کنند معنای عشق ندارند بلکه بیشتر به جنایت می مانند . تعهد و پایبندی باید باشد ولی معنای بسیار متفاوتی از اسارت در پوستین عشق دارد زندگی کوتاه است و رو به انتها ما هیچ عکس دونفره ای نداشتیم و این هم برای من حصرت است حصرتی که به گور خواهد رفت دلش نبود . تمام روزهای عمر من با یاد جانان می گذرد و چیزی که مبرهن است نه قراربود او پرنده ای در قفس باشد و نه من صیاد بودم . من نهایت چوپانی بودم در دشت که طنین بلبلی وحشی مستورش کرده من دوستش دارم و داشتم وحشی و آزاد و نه در قفس  

اکنون او مثل تیکه کلامش مرا رها کرده و من هم که  در دریا نیستم که پارو نزنم ودر این دشت ،چشمانم رو به خورشید و روی علف ها دراز کشیدم تا شاید روزی آن بلبل وحشی گذرش افتد حتی اگر روزی همینجا تجزیه و خاک شده باشم و حتما ققنوس وار روح را و کالبدم را یکی می کنم و بر می خیزم و می گم بلبل وحشی ارزشش رو داشت. ارزشش داشت که تو وحشی و رها باشی و مرا رها کنی در دریای طوفانی .


هیچ کس نمی تونه حال کس دیگه ای رو درک کنه . یک بار ده سال پیش همین حالو داشتم و تا الان هم ادامه داشته . وقتی حجت رفت حجت برای همیشه رفت در حالی که او لایق موندن بود و من لایق نبودن . این حال عجیب تر از اونه که قابل وصف باشه. در بدن هیچ خونی جریان نداره و نفس ها سریع و عرقی که دائم از هر جای بدن سرازیر میشه . اشکی که در هر مکانی سرازیر میشه وبا زحمت میشه تبدیل به بغض کرد. بغضی آلوده به اشک و خون و چرکاب و زخم . قلبی که داره می ایسته ولی نمی ایسته. قلبی که داره تند میزنه تا از جا در بیاد ولی نمیاد. چشمها سیاهی میره ، عرض خیابون رو بدون توجه رد میشه و راننده ها بوقی میزنند به نشانه دیوانگی ات .فکر می کنی راه رفتن چاره است و راه میروی ، راه رفتن و راه رفتن از میدان انقلاب تا مدیریت از مدیریت تا کاج تا نایی برات نمونه . بی رمق میشی ولی درمان نیست . سیگار و سیگار تا بالا بیاوری  . صادق جان هدایت یا شهریار به مشروب و افیون پناه اوردند تا کمی زخمشون نه که التیام پیدا کنه که فراموش بشه ولی اینا هم شبیه راه رفتن من موقتی ست و راه رفتن حتی موقتی هم نیست . همه می بینند مجنونم ولی کسی قرار نیست بدونه چه بر سر من اومده . مگه کسی دونست اونی که مُرد حجت نبود و من بودم .هیچ کس نفهمید و قرار هم نیست بدونه . همه از آیدا و شاملو میگن و خود آیدا شاملو زنده اند ولی شهریار شعراش موند ولی کسی نمی دونه چه بر سر شهریار پروانه رفت . شهریار پروانه رفتند و هیچ کس ندانست چه بر سر شهریار رفت و اصول مرد بودن هم اینست که زخمها برای خودت است و اگر شادی ای بود حتی ذره ای  شادی ، تقسیمش کن   . من شادی ای نداشتم در طول عمر رو به زوالم . یک مرد چندرغاز  حقوق بگیر که همیشه شرم داشته کسی حقوقش رو بدونه و اسم دیگری که خودم به خودم میگم مرد چندرغازیه. برای شاد بودن دیگران باید توان مالی داشته باشی که من نداشته ام . یه قلب خسته از طپیدن بوده که تمام توانش رو برای طپیدن به کار میگیره تا برای جانانش بزنه هیچ وقت کافی نبوده و نخواهد بود . عزیز دلم ، خوشگلم ، مهربون ، رویای من ،  به همین اشکا قسم خوشحالم به عشق رسیدی و به همین اشکا قسم این جمله رو مثل اینه که با خنجر رو قلبم می نویسم . درد دل داش آکل رو یه طوطی می دونست و زخم دلش رو فقط خودش داش آکل رفت و راحت شد ، شهریار هم رفت و راحت شد ، شاملو هم رفت و آیدا ناراحت شد . هدیه جانم ، جان جانان،  چیزی بین تو و من نبود و آنچه بود بین من و تو بود که نمی دانم چقدر ازش میدانی و تمام آنچه بین من و تو بوده با من به گور خواهد رفت . حالا دیگر شب ها هیچ ستاره ای سوسوی امید نمی زند و تاریکی محض است . ماه من ، بهترینم ، نازنینم ،هیچ دلیلی نبود که خاطر خواهت شدم . هیچ دلیلی جز خودت که تنها دلیلی و چقدر خوب می دانم خاطر خواهی دلیل اسارت گرفتن نمی شود که نه من صیاد بودم و نه تو اهلی.

توان نوشتن نیست

جان جانانم ، عزیز دل من ، مواظب خودت باش ، مواظب جسم و جانت باش


جان جانان

از همه اینها بگذریم

 دوست داشتنت انتخاب من نبوده

گویی با من زاده شده 

از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد


به قول شمس لنگرودی

زنده باد آفتاب سحر

که سرش را می چرخاند، پیدایت می کند

و تلالو اولش را برای تو پست می کند،

زنده باد!


همرهی نیست

چون هم دلی نیست

آخرین باری که همرهی را دیدم

در دار قالی مادرم بود

نقشه قالی را مادرم می خواند

یشکی یشکی سنجتی پیشرفت دو تا بیدمشکی

و صدای تریک و تریک بریده شدن نخ ها

با برپاکی

نقشه قالی با این همرهی پیاده میشد

همرهی که نتیجه اش بافتن زیبای نقش بود

نقشی که دیگر تار و پود نبود

زندگی بود

نقش ، دستهای همراه و همدلی،

 زندگی را می بافتند

دستها خونی میشد

خستگی بود

چشمها سوسو میزد

ولی نتیجه آنچه نبود که اخوان در کتیبه اش گفته

"کسی راز مرا داند ، که از این رو به آن رویم بگرداند "

نتیجه بسیار لذت بخش بود

 وقتی دار با صلوات بریده میشد

و شب شط جلیلی بود

پر مهتاب

نتیجه نقشی زیبا بود

که زندگی بود

با دلیلی چون هم دلی و همرهی

امروز دیگرحتی سایه ای هم همراه نیست 

سایه هم دلیل می خواهد

دلیل محکمی چون افتاب

تاریکی و تنهایی 

یکه تاز زندگیست

و دنیا تهی از،هر چیزیست

این سرنوشت مختوم زندگیست

آنچه که امروز صادق است را

اخوان گفته

"کسی راز مرا داند ، که از این رو به آن رویم بگرداند "

و شب شط علیلی ست



ببین انتظامی، جون هرچی مرده ما واسه خودمون معقول دیوونه ای بودیم همه میدونن بعد حبیب اسایشگا دیگه.موندن نداشت خوشبخت شده بود ما جامونده بودیم هر روز ارزو میکردیم کاش مام مث اونا راحت کلکمون کنده، شب جوون میکندیم تنهایی

#چهرازی


من هر چی زندگی کردم بسمه

زندگی کردن تو دنیایی که آدماش اینن نه لذتی داره و نه شوقی واسه ادامه

دنیایی که ادماش نافشون رو با تظاهر بریدن و شب تا صبح امامشون میشه شمر و شمرشون میشه امام .ولا بلا تلا ارزش زیستن نداره

هیچ اعتباری به آدما نیست

زندگی تو این دنیای پر از تظاهر نه افتخاری داره و نه یه زار می ارزه

ارزونی خودتون


انگار که رنج جهان توی رگای من میتازه

رویاهای متلاشی شده و زندگی تباه شده

قلب من قبرستان نادیده گرفته شده‌هاست

یک میلیون روح تنها در من سرگردان است

رستگار نشدن تنها غنیمت منه

کاش میتونستی جهنمی رو که توی عمق چشمامه ببینی

کاش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

 منم دوست داشتی

اگه که مرگ رو دوست داری

دوستم داشته باش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

من میرم زیر شش فوت خاک

و من خود مرگ می شوم

مرا که نه

منی که مرگ شده ام را دوست داشته باش

زندگی‌یی که هیچ اعتمادی توش نیست

دیگه ازش چه توقعی داری

مسجله که همه چی از دست بره 

منم به سمت پایان دویدن رو انتخاب کردم

وسوسه سر راهم درمیاد 

یه تراژدی که پیش‌بینیش میکردم

یه پیشگویی قابل پیش‌بینی

خودم خودمو مجازات میکنم



‏کاش می‌شد تتو شد و بر تن تو نشست، خالی محو و ماندنی بود که تا پایان قصه همراهی‌ات می‌کند، بی‌آن که زحمت وزن‌اش تو را بیازارد.  بگذریم که نه تو تتو دوست داری و نه من  تتو بودن را .

ولی ارزشش رو داره . این چیزیه که الان در استیصال  به نظرم رسید .


انگار که رنج جهان توی رگای من میتازه

رویاهای متلاشی شده و زندگی تباه شده

قلب من قبرستان نادیده گرفته شده‌هاست

یک میلیون روح تنها در من سرگردان است

رستگار نشدن تنها غنیمت منه

کاش میتونستی جهنمی رو که توی عمق چشمامه ببینی

کاش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

 منم دوست داشتی

اگه که مرگ رو دوست داری

دوستم داشته باش اونجور که مرگ رو دوست داشتی

من میرم زیر خاک

و من خود مرگ می شوم

مرا که نه

منی که مرگ شده ام را دوست داشته باش

زندگی‌یی که هیچ اعتمادی توش نیست

دیگه ازش چه توقعی داری

مسجله که همه چی از دست بره 

منم به سمت پایان دویدن رو انتخاب کردم

وسوسه سر راهم درمیاد 

یه تراژدی که پیش‌بینیش میکردم

یه پیشگویی قابل پیش‌بینی

خودم خودمو مجازات میکنم



بارون میاد

یاد اون روز بارونی و طوفانی

از فرحزاد تا صراف ها

مثل این که دریا به طهران آمده بود

و  وحشیانه ما را در بر گرفته بود

گونه هایت پر از طراوت زندگی شده بود

 دستانت بالی برای پرواز

و آغوشت امن ترین کشتی نجات

و تو خود نمیدیدی

که من در تلاطم موج های وحشی قلبت

غرق شدم

خاطره ای طولانیست در من

و هیچ یادت نیست

از آن روز بارانی



هدیه

سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 21:03

نگاه کن 

دارم بهت گوش می دهم 

نگاه کن که غم درون دیده ام 

چگونه قطره قطره اب می شود

نگاه کن 

تمام هستیم خراب می شود 

کاش این فاصله سنی نبود

کاش این فاصله جغرافیایی نبود

کاش دلت کمی با من بود 

کاش جرات داشتم بهت بگم دوستت دارم

کاش


رسیدم خونه و آنقدر خسته ام که خوابم نمیاد

دلم کمی خواب می خواد

دلم می خواد

سرم روی سینه ات 

موهایت صورتم را بپوشاند

و دستتت در دستم باشد

گویی که تا ابد جدایی در ما راه ندارد

و من در همین لحظه پر از شوق

که تمام دنیا از آنِ من است

به خواب بروم

و دیگر هیچ وقت بیدار نشوم

چه لذتی ست 

که تا ابد با منی


وقتی باران نیستی،

نازنین من

درختی باش! 

سرشار از باروری.

درخت باش!


و اگر درخت نیستی،

نازنین من

سنگی باش

سیراب رطوبت. 

سنگ باش!


و اگر سنگ نیستی،

نازنین من

ماه‌یی باش! 

در خواب معشوق.

ماه باش!


#محمود_درویش 

پ.ن: ایجاست که قیصر امین‌پور میگه:" هر چه هستی باش, اما باش

باش جان جانانم


امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

#شهریار


‍انسان فقط هنگامی خوش‌قلب است که بتواند برای تأمین سعادت دیگران عملا اقدام کند، نه اینکه فقط برای دیگران آرزوی خوشبختی کند .


#ایمانوئل_کانت

پ ن :

درسته حتی قدمی کوچک برداشتن برای شادی دیگران  لذت بخشه ولی کافی نیست . آرزو می کنم روزی بتونم اونچه تو ذهن و قلمبه حداقل برای کسانی که قلبم متعلق به آنهاست عملی کنم .

همین



ارغوان،

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی‌ست هوا؟

یا گرفته‌است هنوز؟


من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آن چنان نزدیک است

که چو بر می‌کشم از سینه نفس

نفسم را بر می‌گرداند.




خواب دیدم مرگ را 

نفسم بالا نمیومد 

ترسیدم 

و  الان بیدارم

و از بیداری وحشت دارم

باید برم دکتر و بگویم بپیچ

قرص های تعبیر خوابم را

پ ن : این روزها به مرگ خیلی،فکر می کنم حتی از نوع زودرسش و این جزو معدود فکرهاییه که بهم امید میده  .



آن که دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد. حتی حق آن را دارد که دیگر دوستمان نداشته باشد . نمی‌توان از او رنجشی به دل گرفت بلکه تنها باید از خود رنجید که چرا باید آنقدر کم شایسته محبت باشیم که دوست ما را ترک کند و این خود رنجی کشنده است!


#رومن_رولان


گذشتی

با نگاهی که پاهایت را میدید

و آنچه که زیر پایت بود

قلبی  بود که تو را می طپید

و من هم گذر کردم با تلخ خندی بر لب

و نگاهی خیره به جایی که هیچ جا نبود

نگاهی خیره و تلخ خند از گناهی که کی و کجا مرتکب شدم ؟

گاهی باید تلخ خندی بر لب زد و گذشت

مانند ریچارد در سکانس آخر کازابلانکا




دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم.

پ ن : حرفیه ، مشکلیه؟ ، هر کجا دلت خواست شکایت کن و بگو کسی  چنین و چنان دوستم دارد . البته اگه دادگاه بر ی ، فکر کنم به اتهام اینکه دوستت دارم مجرم شناخته شوم . قضات با دوست داشتن و محبت کینه دیرینه ای دارند .


من دیگر همه چیز را از یاد برده‌ام. می‌نشینم گوشه‌ای و در ذهن اتفاقاتی که هرگز رخ نداده را می‌سازم. رؤیا می‌بافم. تو را در هر کجا که نبودی تصور می‌کنم. باید خاطره‌ای بماند برای فردا؛ راست یا دروغ. آدمی هستنده به خاطرات است. و من دیگر همه چیز را از یاد برده‌ام. باید تا دیر نشده کاری بکنم. می‌نشینم در تاریکِ گوشه‌ای و خاطره می‌سازم، رؤیا می‌بافم. دیگر تو هم هستی. در همه‌ی خاطرات من حضور داری. دیگر نمی‌خواهد به جستجویت باشم. 


روزهام سیاه 

شب های تاریک

آفتی که باید به جای دوستم من می گرفتم

خبرهای شوم یکی پس از دیگری به سویم می آیند

و من هیچ توانی ندارم که عکس العملی نشان دهم

دردی

و رعشه ای مداوم تمام وجودم رو گرفته

رمق راه رفتنم نیست

سلول های بدنم نای ادامه دادن ندارن

عذاب و عذاب از بودن

بودنی که هیچ سودی نیست برای کسی

اونجا که هدیه میگه

 من به لحظه شکستن

اگه نزدیک اگه دورم


ولی من باید نزدیک باشم

به رفتن

و ترانه ای هم ندارم که در اونها باقی بمونم

این امید و آرزوی منه که نزدیک باشه رفتنم

بی هیچ رد پایی

گویی که هیچ وقت نبوده ام









تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها